فناوری سلام خوش آمدید |
||
سه شنبه 20 دی 1390برچسب:, :: 22:17 :: نويسنده : حمید
دوستش داری؟
دوستش داری؟ زن جوان به نشانه تایید چشم بر هم گذاشت. اشک روی گونه اش سر خورد و روی برگ یک از گلها افتاد. دلیل تموم کم محلی هات ام اون بود؟ درسته. مرد دو بار با دست روی زانو زد:آخه چرا اون؟! زن رو گرداند.با دیدن او لبخند زد:واسه این که... رو به مرد کرد:تا حالا بهم آزار نرسونده.دوستم داره. مرد نیش خند زد:خودش بهت گفت؟ درسته که بی زبونه ولی نگاه نگرونش برام حرف می زنه. مرد ایستاد.با انگشت اشاره دو سه بار به گیج گاه زد:دیوونه شدی. و رفت. چندمتر آن سو تر گوشه ایی مخفی شد.آن دو را دید که روبروی هم نشسته اند.زن سیبی جلوی او گرفت او به آرامی سیب را گرفت.آن را بویید و دوباره به زن برگرداند. و با اشاره ی دست از او خواست تا به سیب گاز بزند. چند روز بعد زن در سانحه ی رانندگی به شدت مجروح شد و تا چند ماه قادر به انجام کار نبود.روزی که به سر کار برگشت او را ندید. نگران و مضطرب سراغ او را از همکارش گرفت. مرد آه کشید:متاسفم.پیتر از غصه ی دوری شما مرد. دو هفته لب به غذا نزد. زن چند شاخه گل از باغچه چید.به کنار باغچه ی او رفت. دسته گل را جلوی در گذاشت.دست به سینه ایستاد. با صدای بغض آلود گفت:همیشه به یادتم پیتر.شامپانزه ی مهربون.
نویسنده:سهیل میرزایی نظرات شما عزیزان:
عجب شامپازه ی با احساسی!
![]()
موضوعات آخرین مطالب آرشيو وبلاگ پيوندها
![]() نويسندگان |
ZBODY onUnload="window.alert(' حالا اگه بيشتر مي موندي كه نمي مردي')">
با اين دكمه كاري نداشته باشيد!